رحیل ... امیر هوشنگ ابتهاج (سایه)

فریاد که از عمر جهان هر نفسی رفت

 دیدیم کزین جمع پرکنده کسی رفت

 شادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگ

زین گونه بسی آمد و زین گونه بسی رفت

 آن طفل که چو پیر ازین قافله درماند

 وان پیر که چون طفل به بانگ جرسی رفت

از پیش و پس قافلۀ عمر میندیش

گه پیشروی پی شد و گه باز پسی رفت

 ما همچو خسی بر سر دریای وجودیم

 دریاست چه سنجد که بر این موج خسی رفت

 رفتی و فراموش شدی از دل دنیا

 چون نالۀ مرغی که ز یاد قفسی رفت

رفتی و غم آمد به سر جای تو ای داد

 بیدادگری آمد و فریادرسی رفت

 این عمر سبک سایۀ ما بسته به آهی ست

 دودی ز سر شمع پرید و نفسی رفت

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد