لب خاموش ... امیر هوشنگ ابتهاج (سایه)

امشب به قصۀ دل من گوش می کنی

 فردا مرا چو قصه فراموش می کنی

 این دُر همیشه در صدف روزگار نیست

 می گویمت ولی توکجا گوش می کنی

 دستم نمی رسد که در آغوش گیرمت

 ای ماه با که دست در آغوش می کنی

در ساغر تو چیست که با جرعۀ نخست

 هشیار و مست را همه مدهوش می کنی

 می جوش می زند به دل خم بیا ببین

 یادی اگر ز خون سیاووش می کنی

 گر گوش می کنی سخنی خوش بگویمت

 بهتر ز گوهری که تو در گوش می کنی

 جام جهان ز خون دل عاشقان پر است

 حرمت نگاه دار اگرش نوش می کنی

سایه چو شمع شعله در افکنده ای به جمع

زین داستان که با لب خاموش می کنی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد