بعد از نیما (برای شهریار)... امیر هوشنگ ابتهاج (سایه)

با من بی کس تنها شده ، یارا تو بمان

 همه رفتند ازین خانه ، خدا را تو بمان

 من بی برگ خزان دیده ، دگر رفتنی ام

 تو همه بار و بری ، تازه بهارا تو بمان

داغ و درد است همه نقش و نگار دل من

 بنگر این نقش به خون شسته ، نگارا تو بمان

زین بیابان گذری نیست سواران را لیک

دل ما خوش به فریبی است ، غبارا تو بمان

 هر دم از حلقۀ عشاق ، پریشانی رفت

 به سر زلف بتان ، سلسله دارا تو بمان

 شهریارا تو بمان بر سر این خیل یتیم

 پدرا ، یارا ، اندوهگسارا تو بمان

سایه در پای تو چون موج چه خوش زار گریست

 که سر سبز تو خوش باشد ، کنارا تو بمان

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد