با همه مهر و با منش کین است ... سعدی

با همه مهر و با منش کین است

چه کنم حظ بخت من این است[1]

شاید ای نفس تا دگر نکنی

پنجه با ساعدی که سیمین است

ننهد پای تا نبیند جای

هر که را چشم مصلحت بین است

مَثَل زیرکان و چنبرِ عشق

طفلِ نادان و مارِ رنگین است

دردمند فراق سر ننهد

مگر آن شب که گور بالین است

گریه گو بر هلاک من مکنید

که نه این نوبت نخستین است

لازم است احتمال چندین جور

که محبت هزار چندین است

گر هزارم جواب تلخ دهی

اعتقاد من آن که شیرین است

مرد اگر شیر در کمند آرد

چون کمندش گرفت مسکین است

سعدیا تن به نیستی در ده

چاره با سخت بازوان این است



[1] . خواجوی کرمانی در تتبع از سعدی گفته است:

با مَنَت کینه و با جمله صفاست

این هم از طالع شوریدۀ ماست


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد