ای دلِ شوریدهْ جان، نیست شو از هر چه هست ... سلمان ساوجی

ای دلِ شوریدهْ جان، نیست شو از هر چه هست

کز پی تاراج دل، عشق برآورد دست

منکر صورت نشد، عارف معنی شناس

راه به معنی نبرد عاشق صورت پرست

از پی محنت شود، مست محبت، مدام

هر که شراب بلی، خورد ز جام الست

بزم وصال تو را، چشم تو خوش ساقی است

کز نظرش می‌شود، مردم هشیار مست

خادم نقاش فکر، نقش رخت سال ها

خواست که بر لوح جان، بندد و صورت نبست

یک سحر از خواب خوش، چشم خوشت برنخاست

دست ندادش شبی، با تو به خلوت نشست

از سر من گر قدم، باز گرفتی چه شد

لطف تو صد در گشاد، یک در اگر بست بست

کام دل خویش یافت، هر که به درد تو مرد

درد دل خویش جُست، هر که ز درد تو جَست

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد