غزلی در مایه شور و شکستن استاد دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی

 نفسم گرفت ازین شب در این حصار بشکن


 در این حصار جادویی روزگار بشکن


چو شقایق از دل سنگ برآر رایت خون


به جنون، صلابتِ صخرۀ کوهسار بشکن


تو که ترجمان صبحی به ترنّم و ترانه


 لب زخم دیده بگشا صف انتظار بشکن


سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی؟


تو خود آفتاب خود باش و طلسم کار بشکن


بسرای تا که هستی که سرودن است بودن


 به ترنّمی دژ وحشت این دیار بشکن


شب غارت تتاران همه سو فکنده سایه


تو به آذرخشی این سایۀ دیوسار بشکن


ز برون کسی نیاید چو به یاری تو اینجا


تو ز خویشتن برون آ سپه تتار بشکن


نظرات 1 + ارسال نظر
دُرد کش چهارشنبه 18 آذر 1394 ساعت 22:49

زیباست.اینو حبیب هم خونده خیلی قشنگه.سپاس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد