دل و دین و عقل و هوشم همه را بر آب دادی ... فیض کاشانی

دل و دین و عقل و هوشم همه را بر آب دادی

ز کدام باده ساقی به من خراب دادی؟

چه دل و چه دین و ایمان همه گشت رخنه رخنه

مژه های شوخ خود را چو به غمزه آب دادی

دل عالمی ز جا شد چو نقاب برگشودی

دو جهان به هم برآمد چو به زلف تاب دادی

در خرمی گشودی چو جمال خود نمودی

ره درد و غم ببستی چو شراب ناب دادی

ز دو چشم نیم مستت می ناب عاشقان را

ز لب و جوی جبینت شکر و گلاب دادی

همه کس نصیب خود را بَرَد از زکات حسنت

به من فقیر و مسکین غم بی حساب دادی

همه سر خوش از وصالت، من و حسرت و خیالت

همه را شراب دادی و مرا سراب دادی

ز لب شکر فروشت دل فیض خواست کامی

نه اجابتی نمودی نه مرا جواب دادی